Saturday 8 March 2014

در سفر

کم وبیش که آماده ی شوم برای یک سفر کوتاه به ایران بروم، به این فکر می کنم که همیشه اولین بار برگشتن خیلی متفاوت است. معمولا در حدود دو سال برای آدمهایی در سن و سال من اتفاق خاصی نمی افتد دو یا سه کیلو اضافه یا کاهش وزن و کمی کاهش مو برای مردان بزرگترین تغییرات هستند. اما برای خیلیها از الان مسابقه شروع شده، مسابقه کی موفق تر بوده یا کی تصمیم درست تر را گرفته است، آنکه رفته یا آنکه مانده؟
خودم را برای این بحثها آماده کرده ام اما حسم می گوید چیزی تغییر کرده است که من با آن بیگانه ام. چیزی که تغییرش در یکی دو سال آخر بودنم در ایران شروع شده بود ولی دقیقا وقتی ما نبودیم و با مهاجرت دست به یقه شده بودیم بار داد. چند وقت پیش با بانو حرف می زدم و از احوال دور بری ها می پرسیدم. برایم تعریف کرد که تولد یکی از فامیلهای پدر دعوت شده بودند و وقتی می روند انجا می بینند که مهمانی بالماسکه است. البته پدر هشتاد ساله من با همسر نزدیک هفتاد سالش مثل خودشان لباس پوشیده بودند اما مثل اینکه باقی اطرافیان هرکدام به رنگی و شکلی بوده اند. شاید برای شما خیلی این اتفاق عجیبی نباشد اما برای من که سابقه مذهبی شدید خانواده پدریم را می دانم در حد پیدا شدن ذره خدا بود. خانواده ای که پدربزرگش رسما آخوند بود و آنقدر زنش را حامله کرد تا پسردار شود. تمام سالهای بچگی ما با اخ و تف خانواده به رویا و سه دختر بی حجابش گذشت. با مرگ رویا در جمعهای خانوادگی فقط ما سه تا بی حجاب بودیم یا حداقل خودمان بودیم. زنان آنها از بچه پنج ساله تا هفتاد ساله با حجاب بودند و بیشتر چادر به سر داشتند. همه آنها طرفدار انقلاب بودند و ما اصلا از این موضوع حرف نمی زدیم. دخترها با پسرها زیاد حرف نمی زدند یا زنان و مردان از هم جدا بودند. در عروسی ها هم مجلس زنانه کمی شلوغ می شد اما مجلس مردانه برای این بود که خیار پوست بکنند و درباره محصول انار و زعفران آن سال گله کنند. بعد آخر شب مردان می آمدند در قسمت زنانه و اما فقط باهم می رقصیدند. یعنی همین شلنگ تخته ها را نمی توانستند برای خودشان به تنهایی بزنند و باید برای ما هنرنمایی می کردند. نمی خواهم بگویم انها بد بودند یا خوب، خود من هم آدمی مذهبی ام فقط می خواهم بگویم با ما نه تنها فرق داشتند که ما از نظرشان کافر بودیم . حالا آنها مهمانی بالماسکه می گذارند و لباس دزددریایی می پوشند و با هم می رقصند و یواشکی جوری که تابلو نشود می روند زیرزمین لبی تر می کنند.

این ماجرا بود تا دو، سه شب پیش که دوستی عکسهای تولد شوهرش را در فیس بوک به اشتراک گذاشت. کیک تولد شکل سینه های یک زن بود که سوتین قرمز بسته باشد. از قیافه کیک معلوم بود که از مغازه خریداری شده یعنی در مشهد قنادیی هست که می شود بروی و کیک س.ک.س. ی سفارش بدهی. به نظر هم خوشمزه می آمد. حالا من منتظر نیستم که وقتی می آیم در مشهد ببینم گرفتن اتاق برای زنان مجرد آزاد شده است ولی مطمئنم از حرف زدن با اطرافیانم خیلی تعجب خواهم کرد.

No comments:

Post a Comment