Monday 8 September 2014

و ناگهان همه چیز برایش روشن شد

هر چه می خواهم درباره این ویدیو بنویسم، احساس می کنم کم است. با خودم فکر می کنم چندباردرزندگی ما چنین لحظاتی پیش می آید. چهره بچه را ببینید در آن لحظه کشف! وقتی که می فهمد زندگی فقط همان شکل آشنایی که به آن عادت دارد نیست.

http://www.youtube.com/watch?v=uR2vJ95L5fU

Friday 5 September 2014

درباب پدر و مادر علم حقوق ایران

چند روز پیش پدر علم حقوق در ایران، دکتر امیرناصر کاتوزیان فوت کرد. من هیچوقت مستقیم شاگردشان نبودم و خوب مهمترین دلیلش هم رقابت شدید بین دانشگاه ما و دانشگاه تهران برسر برتری بود. دکتر کاتوزیان مرد محترمی بود، کارهای بزرگی در زندگی اش کرد و کتابهایی نوشت که اگر نخوانده باشی نمی توانی درسهای حقوق مدنی 1 تا 8 لیسانس را پاس کنی جه برسد به اینکه بخواهی وکیل شوی یا ادامه تحصیل بدهی. احترام ایشان واجب است و یادشان همیشه گرامی.
سه نفری که پیش نویس قانون اساسی را تهیه کردند، سه سرنوشت مختلف داشتند. حسن حبیبی، در دولت رفت و مدتها نقش اول کارتونهای روی جلد گل آقا بود. دکتر لاهیجی، که حالا در فرانسه زندگی می کند و فعال حقوق بشر است و دکتر کاتوزیان که در ایران ماند و به کار دانشگاهی مشغول شد. به نظرم اینکه حالا بعضی از مردم می خواهند حسابهای تغییرات در پیش نویس  قانون اساسی سی و چند سال پیش را با جنازه این استاد تسویه کنند شاید کمی ناعادلانه باشد.    
سالهای سال دکتر کاتوزیان مغضوب حکومت بود. گاهی نمی گذاشتند درس بدهد. خیلی سختی کشید مدتی به شکل پنهانی زندگی می کرد. همه اینها درست. اما یادمان باشد که وقتی دکتر کاتوزیان از دانشگاه تهران اخراج شد، مهدوی کنی او را برای کار به دانشگاه امام صادق دعوت کرد. دکتر مدتها استاد دانشگاه امام صادق ماند و اغلب حقوقدانهایی  که از این دانشگاه فارغ التحصیل  شدند می توانستند درسهای مدنی خودشان را با ایشان پاس کنند. یعنی در عمل در نظام حقوقی ما تعداد زیادی قاضی، استاد دانشگاه و آدم اطلاعاتی حقوق دان هستند که حداقل بین چهار تا هشت ترم با دکتر کاتوزیان درس داشته اند و استاد نتوانسته اخلاق و آزادگی که خودش از آن برخوردار و به آن شهره بود را به آنها بیاموزد.
حالا چند روزی است که تمام پیجهای حقوقی عزادارند و مدام در رثای استاد درگذشته شعر می نویسند. یک عده از حقوقدانان عزیز به سنت تغییر عکس فیس بوک برای زلزله و انتخابات، عکس فیس بوکشان را به یکی از عکسهای استاد تغییر داده اند. مدام هم وکلا و دکاتیر(جمع مکسر دکتر) به هم تسلیت می گویند که عجب غمی و این ضایعه باورنکردنی است.
دکتر کاتوزیان هشتاد و هفت ساله بود. اصولا آدمها در این سنین بالا بیمار می شوند و می میرند. این هم اتفاقی نیست که نشود باورش کرد. زندگی سخت هم که چیز جدیدی نیست. زندگی کردن در جامعه ای که فضای سیاسی بسته دارد سخت است. وقتی بخواهی خودت را بروز بدهی که کار صدبرابر سخت تر می شود. در اوایل دهه شصت که دکتر ممنوع التدریس بودند، خیلی آدمهای دیگر هم با قدرت دست به گریبان شدند. خیلیهایشان نتوانستند از دعوای با حکومت جان سالم به درببرند و زندانی شدند. حتی بسیاری اعدام شدند،چه برسد به اینکه دوباره به دانشگاه برگردند و سالهای سال تدریس کنند. دکتر کاتوزیان حقش بود که قدر ببیند و برصدر بشیند اما به عنوان یک انسان او هم یک آدم معمولی بود. از شانس زندگی طولانی برخوردار شد، سالهای سال درس داد و توانست به کاری بپردازد که عشقش بود. چند نفر در کل کره زمین این شانس را دارند که فقط یک هفته کاری را انجام بدهند که دوست دارند. ما هم باید خوشحال باشیم  آدمی که دوستش داشتیم به نسبت زندگی مناسبی داشت و یک مقدار هم به حقش رسید. این یعنی روی هم رفته  پدر علم حقوق ایران به نسبت شش ملیارد آدم دیگر روی کره زمین آدم خوش شانسی بوده.
اما حالا بیایید فکر کنیم اگر این علم حقوق مادری هم می داشت چه می شد؟ هرچند که سن و سالش به مادر یک نظام حقوقی صد ساله نمی خورد اگرانتخاب با من باشد می گویم به عنوان مثال مادرش می توانست خانم دکتر نسرین مهرا باشد. سالهای سال خانم دکترمهرا تنها استاد زن حقوق دانشگاه ما بود. در یکی از مردانه ترین رشته ها و محیط های کاری شق و رق راه می رفت، کار می کرد. درس می داد و با کسی راه نمی آمد. سخت گیر بود و از دانشجوهایش کار می کشید. نمره بی خود نمی داد. تمام مدت  پسرهای واخورده دانشگاه ازدواج نکرده بودنش، صاف راه رفتنش و بداخلاقی اش را با زشت ترین متلکهای جنسی ممکن مسخره می کردند. خانم دکتر مهرا یکی دو سال پیش در جلسه دفاع پایان نامه با دانشجویش دعوایش می شود و پسر جوان جلوی همه به دکتر مهرا سیلی می زند. کار به شکایت می رسد ولی خوب یادم هست که این اتفاق چطور شد منبع لایزال شوخی پشت سر استاد و احساس رهایی از دق دل. انگار دانشجوی خاطی انتقام خیلیها را گرفته بود. کسانی که دانش آموخته حقوق بودند اما خشونت فیزیکی علیه یک استاد زن را تشویق می کردند. ولی خانم دکتر گوش نمی داد و کار خودش را می کرد. یادم هست وقتی اساتید مرد در دانشگاه آزاد سبیل در سبیل و کمر در کمر در برابر سعید مرتضوی دادستان آن موقع تهران خم می شدند و به او سرکلاس نیامده و امتحان نداده نمره هیجده، نوزده می دادند. خانم دکتر مهرا، جناب قاضی را سه ترم پشت هم انداخت. هیچ توصیه ای را قبول نکرد ودر نهایت دادستان ترسناک  تهران با کلی درس خواندن و مقاله دادن توانست آن درس را ناپلئونی پاس کند.
وقتی از سختی کار حقوقی در ایران حرف می زنیم شاید بد نباشد یادمان بیایید از کسانی که به خاطر اقلیت بودن، به خاطر جنسیت، یا تنها به خاطر متفاوت بودن، پوستشان کنده می شود اما سر حرفشان می مانند. همه اینها بچه های علم حقوق ایرانند اما بالقوه می توانند روزی پدر و مادرش باشند. نظام و جامعه را تغییر بدهند و فقط و فقط یک انسان باشند نه یک اسطوره.