Tuesday 3 June 2014

رفتیم بالا دوغ بود...پایین اومدیم ماست بود

اولین بار حدود یک سال پیش تو جلسه معارفه ورودیهای جدید دیدمش. قد متوسطی داشت با موهای بلند قهوه ای روشن. چیزی که بیشتر توجه جلب می کرد چاقی اش بود. تپل بود و با بلوز و شلوار گشادی هم که پوشیده کلا آدم راحتی دیده می شد. برخلاف من که از ترس لهجه ام مثل بز یک گوشه وایستاده بودم و نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم با لهجه غلیظی با همه احوال پرسی می کرد. بعد هم آمد طرف من و خیلی گرم پرسید که کدام گرایش و مقطع هستم و از کجا آمده ام. دو، سه هفته بعد در کلاس زبانی که دانشگاه برای همه دانشجوهای فوق و دکتری می گذارد دیدمش. آنجا فهمیدم که گرایش دیگری از حقوق را می خواند و دانشجوی اینترنشنال است. تی شرت مارک دانشگاه تورنتو پوشیده بود، لب تاب اپل داشت. زیاد به حرف معلم گوش نمی داد بیشتر با ای فون و ای پدش بازی می کرد. شب که رفتم خانه دیدم من را در فیس بوک اد کرده است.
از آنجا کم کم بیشتر شناختمش. از پستهایش و کم و بیش گروههای دانشجویی این طرف و آن طرف فهمیدم که دوست نداشته برود خوابگاه و با یک دختر دیگر خانه ای در داون تاون اجاره کرده است. موهایش را بلندتر کرد و وقت امتحانات دسامبر از سختی درسهایش غرمی زد. تعطیلات سال نو رفت نیویورک و کلی عکس خنده دار از خودش و برادرش گذاشت در فیس بوک. دختر راحتی بود. عکسهای بازیگران مرد معروف را شیر می کرد و من اولین بار از او شنیدم که سری جدید سریال شرلوک هلمز بی بی سی از اول ژانویه شروع می شود. اتفاقا سلیقه اش هم درباره جنس مخالف خیلی شبیه من بود و هیمشه خنده ام می گرفت که چرا همه مردهایی که من ازشان خوشم می آید او هم خوشش می آید.  
دانشگاه  تمام نشده بود که یک بار رفت دور کانادا سفر. عکس می گذاشت و از خودش خبر می داد. ماجراهای اوکراین که شد منتظر بودم چیزی از او ببینم. سونیای اهل روسیه احتمالا باید نظری می داشت. مدتی به شیر کردن عکس تن تن و جملات خنده دار گذشت و بعد کمی سکوت و بازگشت به وضعیت عادی. حتی در یکی دوبحثی هم در دانشگاه در گرفت اثری ازش نبود. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است. حالا دیگه فضولی ام گل کرده بود. از دوستان مشترک حالش را پرسیدم و بعد معلوم شد برای تابستان رفته روسیه و سپتامبر برمی گردد. خانواده اش از خانواده های اولیگارک روسیه اند که به دولت پوتین خیلی نزدیک هستند. هفته پیش تولد بیست و چهار سالگی اش بود. کف کردم!!! هنوز تازه بیست و چهار ساله شده و نصف دنیا را گردش کرده، خانه و زندگی مستقل دارد، یک فوق لیسانس حقوق از دانشگاه تورنتو گرفته و احتمالا شغلی تپل در کشورش منتظری نشسته است که برگردد یا اگر نخواست همین دوروبر بماند.

خنده ام می گیرد وقتی فکر می کنم احتمالا بچه های وزیرها و وکیلهای کشور ما هم همین اوضاع را دارند. . فقط هم مختص به دوره انقلاب نیست قبلی ها همینطور بودند. اصلا از همراهی در جنبشهای بزرگ حرف نمی زنم ولی وقتی خیلی از دوستهای من برای تامین هزینه یک ترم دانشگاه آزاد معطل بودند نوه و نتیجه های آقای فلانی و حاجی بهمانی مشغول گشتن دور دنیا بودند و باور کنید اگر پول داشته باشید گرفتن پذیرش از یک دانشگاه خارجی خیلی هم کار سختی نیست. وقتی بخشی از گروه منتفع نباشی یک جایی راهت جدا می شود. شاید چون این آدمها در اعماق قلب خودشان می دانند که اگر بابا جان نبود باید مثل خیلیها چند سالی پشت کنکور می ماندند و یا طعم مدرک گرفتن و دنبال کار دویدن را می چشیدند.  کسانی که گاهی خیلی شبیه ما هستند همین فیلمهایی که ما دوست داریم می بینند، همین تیپی که ما لباس می پوشیم هستند و گاهی می بینیم که ای بابا سرمیز با ما نشسته اند و دارند حرف می زنند. هرچند که وقتی کار به انتقاد می رسد یک جور معناداری غذایشان خوشمزه تر به نظر می رسد و خوردن را بر شنیدن ترجیح می دهند. 

No comments:

Post a Comment