Saturday 20 December 2014

وایبر در هفتادسالگی

حدود ده سال پیش بود که بانو تصمیم گرفت کامپیوتر یاد بگیرد. دلیلش را نمی دانم اما فکر می کنم این بخشی از فرآیند عقب نماندن از قافله بود. حالا این قافله هرچه می خواهد باشد. یک روز ظهر موقع ناهار تصمیمش را اعلام کرد که می خواهد برود کلاس کامپیوتر. روز بعدش هم رفت اسم نوشت. آنها هم نامردی نکردند و چند ترم اول از تاریخچه کامپیوتر و نسل اول و چراغ و لامپ برایشان گفتند تا بالاخره رسیدند به کارکردن با اینترنت.بانو خیلی ریشه ای آموزش داده شد که سیستم عامل داس چیست اما چیزی که یاد گرفت ای میل زدن بود که شد سرگرمی اصلی اش.
 تقریبا هم زمان با او کوچکترین خواهر مادر خودم، میم، هم شروع کرد به کار کردن با کامپیوتر. میم حدود ده سالی از بانو کوچکتر است و دو دختر همسن و سال من دارد. برخلاف بانو، میم با دخترهایش رودربایستی نداشت و کامپیوتر را از آنها یادگرفت. چون سرگرمی مورد علاقه دخترها چت روم بود، از اینترنت میم فقط چت رومها را می شناخت. آنموقع داشتند کارهای مهاجرتشان به کانادا را می کردند. پس میم عضو چت روم شد و با انگلیسی دست و پا شکسته شروع کرد به چت کرد با این و آن. خوب اگر منتظرید از اینجای قصه بگویم که خاله ام با مردی در چت روم آشنا شد و طلاق گرفت و بعد هم مثل رمان سقوط یک فرشته بدبخت شد متاسفانه اشتباه می کنید. میم با چند آقا در چت روم آشنا شد و کم و بیش با آنها چت می کرد اما خوب اتفاقهای زندگی امانش نداد که وارد فازهای دیگری بشود. همان وقتها بود که دختربزرگترش تصادف کرد و از دوپا فلج شد. بعد هم تمام خانواده مهاجرت کردند به کانادا. تا شش هفت سال اولی که مهاجرت کرده بودند خبر زیادی از آنها نداشتم ولی خوب حدس می زنم عادت استفاده از ای میل را در همین مدت پرورش داده باشد چون که به هرحال این هم بخشی از زندگی آمریکای شمالی است.
در این مدت اما بانو به ای میل اعتیاد پیدا کرد. از اینهایی شده بود که روزی ده تا ای میل با ربط و بی ربط می زنند. کاری که نداشت تمام بعد از ظهرها می نشست پای کامپیوتر و ای میل می زد از اشعار شاملو گرفته تا خواص سبزیجات. دوران جنبش سبزکه شد ای میلهایش شدند نود درصد مرتبط با اخبار جنبش یا بی کفایتی سران ممکلت و ده درصد هم باقی قضایا. احساس می کرد اینطوری دارد تعهدش را به جنبش نشان می دهد. یک ای میل هم ساخته بود با اسم جعلی  که به طرز جالب و معنی داری با اسم پدر من مشابهت داشت و ای میلهای به قول خودش سیاسی را از آن می فرستاد. برای این کار هم طبقه بندی داشت. مثلا برای من این ای میلها را نمی فرستاد لابد چون فکر می کرد در دانشگاه ای میلم را کنترل می کنند اما برای کاوه می فرستاد و بعد هم تلفنی چک می کرد که خوانده باشد. لیست کسانی که برایشان ای میل می فرستاد هرروز درازتر می شد، حتی در یک مقطعی میم و شوهرش هم در لیست بودند. خبررسانی مهم بود چه فرق می کرد کی باشد و کجا. در این مدت یادگرفت با اسکایپ کار کند، ای دی فیس بوک باز کرد. مدام با گوگل تاک سروکله می زد و خلاصه نرم افزارهای جدید را امتحان می کرد.
نمی دانم افول ماجرا دقیقا از کی بود اما قیافه دمغش خوب یادم هست وقتی فهمید که شوهرمیم بلاکش کرده و ای میلهایش برگشت می خورد. لیستش را کوچک ترو کوچکتر کرد. در اسکایپ اینویزیبل می رفت وکل مراودات اینترنتی اش محدود شد به فامیل درجه یکش. هرچه حرف از جنبش سبز کم می شد آتش بانو هم سردتر می شد. انتخابات روحانی که شد دیگر آن ای میلهای اتشین کلا قطع شد. نه اینکه مخالف باشد شاید فکر می کرد پیامش را رسانده یا به قول خودش آردش را بیخته و الکش را آویخته. میم هم دو سالی هست با من قهر است و دیگر خبری ازش ندارم.
دیروز صبح زنگ زدم ایران. گفت پدر برای سالگرد ازدواجشان و تولدش که نزدیک است کادو یک ای فون شش خریده و بعد دیدم من را در وایبر اد کرده و حتی چندتا گروه درست کرده و من را هم عضو کرده است. حالا برای اینک نصفه شب از صدای مسیج وایبرم بیدار نشوم شبها باید وای فای موبایلم را ببندم.  نه اینکه دلم برای سیل ای میلهایش تنگ شود اما خوشحالم. گفتم شاید حالا وایبر بتواند در هفتادسالگی شور و شوقی برایش درست کند. چون دوباره زندگی اش خیلی حوصله سربر شده.

   

No comments:

Post a Comment