Tuesday 22 April 2014

عکس دو نفره

شب آخر دایی یک دفعه موبایلش با دوربین 8 مگا پیکسلی را درآورد و گفت که عکس بگیریم. قیافه همه داغون بود اما اعتراضی هم نبود. در تمام یک هفته قبلش می دانستیم که قرار است امشب بیاید: من بروم و کاوه فعلا بماند. با همان لباس کثیف از بستن چمدانها و صورت آرایش نکرده عکس گرفتیم. من و کاوه، بعد من و پدر و بانو، من و پدر و بانو و بی بی. دایی عکسها را با وایبر برای من فرستاد و بعد وقت خداحافظی بود. به خودم قول داده بودم گریه نکنم. حتی وقتی لحظه آخر پدر از پله ها نتوانست پایین بیاید هم گریه نکردم. فقط گفتم دو ماه دیگه تو کانادا می بینمتون. نمی خواستم خداحافظی برایشان سخت تر بشه. عکسها دانلود نشده در موبایلم ماندند تا برسم اینجا.
فایلهایی که از ایران آورده بودم مرتب می کردم چشمم افتاد به عکسها. نگاهشان می کردم. چقدر بی ثباتی در همه چیزشان موج می زند حتی در مقرراتی ترین خانه مشهد. چه کسی  می داند تا دفعه آینده که هم را ببینیم چه می شود؟ از قیمت دلار بگیر تا روابط آدمها.

در یکی از عکسهای دوتایی من و کاوه، من زیر چشمم گود افتاده و کاوه به زور لبخند زده است. اما باز هم عکس خوبی است دیشب که می خواستم بروم از خانه بیرون آمدم کامپیوتر را خاموش کنم دیدم عکس بزرگ روی صفحه باز است. دلم نیامد خاموشش کنم. می خواستم وقتی برگشتم یک نور کوچک گوشه خانه روشن باشد، مثل امید به دیدار دوباره.   

No comments:

Post a Comment