Monday 10 February 2014

«این تصویر از کیست» یا چی شد که خاطره باز شدیم؟

امروز دقیقا سی و پنج سال از انقلاب می گذرد. اطلاعات و دانش من درباره علت رفتن شاه و انقلاب و اینها به صفر میل می کند اما گذشتن سی و پنج سال باعث می شود که یک عده آدم که وقت انقلاب بچه مدرسه ای بودند حالا در اواخر میانسالی باشند یا من نوعی که بعد ازانقلاب به دنیا آمده ام در ابتدای آن. یادم هست وقتی بچه بودم با ویدیوی بتا مکس مادربزرگم فیلمهای قدیمی از زمان شاه و یا برنامه رنگارنگ می دیدیم و به آنها می گفتیم شو. شوی داریوش و ابی با شلوارهای پاچه گشاد و کتهای تنگ برای مادربزرگ خاطراتی داشتند اما بازگو کردنشان در خیلی جمعها غیرممکن بود. نمی شد در تلویزیون نمایشش داد و بعد همه دورهمی بگویند وای وای چه روزگاری بود، چقدر جوان بودیم یا احتمالا یادش به خیر. مادربزرگ که عزادار بود از شلوغ کردن و رقصیدن ما بچه ها زود خسته می شد. شاید اگر دست خودش بود کلک ویدیو را می کند و خیال خودش را راحت می کرد اما زورش به ما نمی رسید. نوه ها هنوز خیلی راه پیش رو داشتند و او تمام این قصه ها را کهنه کرده بود. یادم هست یک بار جزو برنامه های دهه زجر تلویزیون فیلمهایی از زمان انقلاب نشان می دادند و بعد دور کله یک نفر خط می کشیدند و می پرسیدند «این تصویر از کیست؟» طرف زنگ  می زد تلویزیون و شب بعدش می آمد و جایزه می گرفت. کم کم آدمها از جمع جدا می شدند و فردیتشان در انقلاب معنا پیدا می کرد. طرف از خاطراتش تعریف می کرد و اینکه چقدر در آن روزها امیدوار و هیجانزده بود. حالا فرق آن آدم برنده تصادفی با آدم بغل دستی اش چه بود خدا می داند شاید در وقت تظاهرات گلویش را بیشتر پاره کرده و داشت نتیجه اش را می دید. 
از حدود سال هشت و پنج یا هشتاد وشش بود که منصور ضابطیان شروع کرد برنامه هایی ساختن درباره قدیمها، مشخصا قدیمها از انقلاب به بعد شروع می شد. حالا به اندازه کافی نسل بعد از انقلاب عقل رس شده بود که بتواند طعم خاطره داشتن را بفهمد و خاطراتش هم مجاز باشد. خاطراتی جمعی که بشود راحت از آن حرف زد مثل سریال آرایشگاه زیبا. بعد کم کم بخشهای مجاز از موسیقی زمان شاه هم به خاطرات اضافه شدند. خاطره کسانی مثل من که مثلا در بچگی آهنگ زمستون افشین مقدم را شنیده بودند.

تلویزیون در نشان دادن خاطرات هم گزینشی است. خاطره اش از سال هشتادو هشت محدود است به نه دی و حواشی آن. خیلی از دوستان و اطرافیان هم دارند با تمام قوا سعی می کنند خاطره ها را کمی پاک یا بازتعریف کنند. گفته اند گروهی برویم در راهپیمایی بیست و دوم بهمن شعار بدهیم. حالا من شده ام مادربزرگی که کینه ندارد، انتقام نمی گیرد اما حرص می خورد وقتی با خاطراتش بازی می کنند.   

No comments:

Post a Comment