Monday 13 January 2014

آبانماه ساعت چهار صبح

برنامه نوبت شما چند شب پیش درباره بسته های کمکی مواد غذایی که روحانی می خواهد بین اقشار کم درآمد پخش کند صحبت می کرد. یک روستایی ای میل زده بود و درخواست کرده بود که یارانه ها را به هیچ وجه قطع نکنند چون آنها فقط به امید یارانه ها زنده اند. فارغ از اینکه این حرف چقدر درست است یا غلط، خواستم یک تجربه شخصی از ماجرای یارانه ها تعریف کنم. شهرستان پدری من مزارع بزرگی از زعفران دارد. پدر سالهای سال پیش همین مزارع را می فروشد و می رود فرانسه که درس بخواند. اما خانواده بی بی هنوز مزارعشان را دارند و کشت و زرع می کنند. هرسال در ماه آبان که وقت برداشت زعفران است تمام خانواده شان از اطراف ایران جمع می شوند که گلها را بچینند و به قول محلیها پَر کنند. پروسه هم اینطوی است که ساعت چهارصبح بیدار می شوند و می روند صحرا. گلهای زعفران را قبل از طلوع می چینند یا به قول محلیها باز می کنند. از آغاز روز هم تا آخر شب می نشینند و پره های نازک گل را جدا می کنند. بی بی می گفت هر سال روستاییهای اطراف گروه گروه می آمده اند و سر اینکه بیشتر کار کنند با هم دعوا داشتند. کمک برای بازکردن و پر کردن گلها محلی برای کمک خرجیشان بوده است و مردم شهرستان هم کمکی می گرفتند. از وقتی ماجرای یارانه ها شروع می شود تقریبا دیگر هیچکس برای کار سخت گل باز کردن و پر کردن از روستا ها و اطراف نمی آید. وقتی  به کسی هم پیشنهاد بدهند جوابشان این است که یارانه هامان را می دهند دیگر این کار خیلی سخت است.

من را به بورژوا بودن متهم نکنید. من می دانم کار سخت یعنی چه؟ همین اخیرا درست و حسابی تجربه اش کرده ام. مخالف رشد و پیشرفت دیگران هم نیستم. چیزی که می خواهم بگویم این است که توزیع اشتباه ثروت باعث می شود آدمها توانایی های خودشان را فراموش کنند و حالا یک جوری گدایی کنند که دولت بهشان پول بدهند. گاهی فکر می کنم ما کلا فراموش کرده ایم که حقی داریم و از آن مهمتر توانایی.

No comments:

Post a Comment